داستان دو سطل
در دنیا هیچ چیز به خودی خود دارای معنا نیست بلکه
احساسات،رفتارها و واکنشهای ما نسبت به هر چیزی
بستگی به نحوه ادراک و تصور ما از آن چیز دارد.
در دنیا هیچ چیز به خودی خود دارای معنا نیست بلکه
احساسات،رفتارها و واکنشهای ما نسبت به هر چیزی
بستگی به نحوه ادراک و تصور ما از آن چیز دارد.
دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می کنند.یکی از آن ها بسیار عبوس و پژمرده دل بود،به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید:«ببینم چته،چرا ناراحتی؟»
سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد:«آنقدر منوته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده ام.می دونی پر بودن اصلا برایم مهم نیست،همیشه خالی به اینجا بر می گردم».
سطل دومی خنده اش می گیرد و خنده کنان می گوید:«تو چرا این طوری فکر می کنی؟من همیشه خالی اینجا می آیم و پر بر می گردم.مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می کردی می توانستی شادتر زندگی کنی!».دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می کنند.یکی از آن ها بسیار عبوس و پژمرده دل بود،به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید:«ببینم چته،چرا ناراحتی؟»
سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد:«آنقدر منوته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده ام.می دونی پر بودن اصلا برایم مهم نیست،همیشه خالی به اینجا بر می گردم».
سطل دومی خنده اش می گیرد و خنده کنان می گوید:«تو چرا این طوری فکر می کنی؟من همیشه خالی اینجا می آیم و پر بر می گردم.مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می کردی می توانستی شادتر زندگی کنی!».